به کلبه آرزوهایم سفر کردم و رد پای پاییز را دنبال کردم، به جاده عشق رسیدم، وارد آن شدم جز غم در آن چیزی احساس نمی شد. خش خش برگها، زوزه ی بادها، بی رنگی درختان، همه حکایت از غم عشق بود. درختانی که چشم انتظار بهار نشسته اند تا دوباره با حضور او جشن بگیرند و جامه سبز را به تن کنند. مانند عاشقی خسته که جز زردی، رنگی به رخسار ندارد و به امید معشوقه اش نشسته است تا رنگ و روی تازه ای به او دهد. آسمان هم با گریه آهسته اش از حال غمگین خود خبر می دهد. این ها همه حس غریبی را در درونم به وجود آورده است. انگار تمام طبیعت، تمام موجودات هستی میل به سخن دارند، اما همدم و مونسی نیافته اند تا حرف آنها را بشنود.
باید شنید. تک تک آنها را باید گوش کرد. خش خش برگها، نوای غم انگیز انتظار را می سرایند. زوزه ی بادها، هجرت طولانی و سخت زمستانی را نوید می دهند. این چنین حسی، برایم آشنا است. در آن تنهایی زرد به دنبال تو بودم. من نیز مانند پاییز چشم انتظار بهارم. ای کاش از این جاده خزان زده عبور می کردی و می دیدی که با وجود خزان و زردی و سکوت مبهم پاییزی، امید دیدن دوباره ی معشوقه، چطور درختان را پا بر جا نگه داشته است. چشمان منتظر من نیز به این جاده دوخته شده تا شاید رد پای من، تو را به اینجا کشاند. ای کاش دستان سردت را که حکایت از جدایی ای طولانی و سرد دارد برای لحظه ای به دستان من که با امید به عشق به تو گرم شده، می دادی تا با هم از این جاده ی بی کسی عبور می کردیم و این هجرت و جدایی را از میان برمی داشتیم.
می خواستم واژه عشق را معنا کنم، اما افسوس که هیچ وقت نتوانستم به درون این واژه راه یابم و درونش را تسخیر کنم و از ضربان وجودش خدایی شوم. اما چند وقتی ست که دچار حس زیبایی شده ام که می خواهم این حس پاک را به همراه تپش های قلبم بدرقه راه تو که تک مسافر اقیانوس رویاهایم هستی کنم. شاید بتوانم اینگونه به حریم مقدس وجودت قدم بگذارم، گر چه می دانم که چشم انتظارم نیستی. کاش می دانستی در تلاطم این اقیانوس طوفانی چشم به راه رسیدن توام تا بتوانم به دور کعبه نگاهت طواف کنم و سجده شکر را به جا آورم که ستایش پروردگار عشق عبادتی است که تا چین و چروک روزگار بر پیشانیم ننشیند لذت آن را احساس نخواهم کرد. می دانم که آمدن به درگاهت و فشردن دستانت و آغوش گرفتنت باعث آرامش من می شود ولی افسوس که قادر به انجام این کار نیستم. خوب می دانم که احساسم را درک نمی کنی ولی بدان که همیشه منتظر آن نگاه های مهربانت هستم. ای پری زیبای من، تو را به عروس دریاها می سپارم تا آنها از تو مراقبت کنند. گرچه می دانم از من فرسنگ ها دوری ولی من به صدای این امواج گوش می دهم تا شاید خبر آمدنت را به من برسانند.